صدای پاشیدن خون و صدای جیغ زنی با هم در امیخت ...
دیوار خانه هر لحظه قرمز تر میشد و صدای جیغ هرلحظه بلند تر ...
تا اینکه به طور ناگهانی قطع شد !
روز بعد مرد و زن را دفن کردند و بر سر مزارش ضجه و شیون های بسیار زدند تا اینکه شب شد . دیگر همه رفته بودند .
سنگ قبر شکافت ....
لحظه ای بعد هردو دست در دست هم بر تاریکی قبرستان راه افتادند ، چون آنها نمرده بودند !
پس چرا زنده ماندند ؟
چرا برایشان مراسم گرفتند ، در حالیکه انها کشته نشده بودند ؟
یعنی آنها را زنده به گور کردند ؟
ادامه این داستان را بخوانید !
______________________________________________________________
_ آآآآ ، کیوکو چیرو نگاه میکنی ؟
نِکو : بگو کیوکو_سان !
نکو دستاشو دور بازوهام حلقه کرد و نزاشت تکون بخورم . اینم از شوخیای همیشگیش بود .
_ اااا ، نِکو ولم کـ .... !
_ بگو نِکو-سان !
_ اممممم ... بزار برم ، میخوام ببینم کیوکو چیکار میکنـ .... !
نِکو : عا عا چی گفتم ؟!
یکم فکر کردم . اگه فقط یک جمله میگفتم نِکو ولم میکرد . اما اگه اینو میگفتم تا اخر عمرش از این جمله سوءاستفاده میکرد . اما الان اونقدر کنجکاو کار کیوکو بودم که حاضر بودم هرکاری بکنم . پس با تموم وجودم نعره زدم :
_ نِکو-سان ، هاناسه * ! >
نِکو از روی شیطنتهای همیشگیش ، اول بازو هاشو از دستم سریع دراورد و ماهرانه از همون موقعیت استفاده کرد و دستاشو زد به پشتم که بیوفتم !
نِکو : حالا شد !
خیلی به حرفش توجه نکردم . از این حرفا زیاد میزد .
با تمام سرعتم خودمو پرت کردم جایی که کیوکو نشسته بود و با لپتاپش کار میکرد .
کیوکو : کارم خیلی مهم نبود که انقدر با نِکو درگیر شدی ، نائگی !
توی لپتاپش عکسای دلخراشی بود از کشته شدن آدم ها Good world of we good a just liar name ! قسمت سوم 🌍...
ادامه مطلبما را در سایت Good world of we good a just liar name ! قسمت سوم 🌍 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : byuchan4 بازدید : 4 تاريخ : دوشنبه 17 ارديبهشت 1403 ساعت: 18:38